دخترم دوستــ♡ ♡ــت دارم
یه سلام پر از دوستی و محبت به تک تک خواهرای عـــــــــــزیـــــــــــز و مهربونم
چطور مطوریـــــــــــــــــا هستینعشقـــــــــــــــــولیــای مــــــــــــــــــــن
امیدوارم که حالتون خوبه خوب باشه و دنیـــــــــــــا به سازتون کوک
نماز روزه هاتون قبـــــــــــــــــــــــــــــول باشه عزیزای من
راستی موقع نمازاتون و موقع افطار(فقط به فکـــــــــــر حــــملهبه سفـــره نباشـــیدااا )برا مـــــــــــــا هم دعـــــــــــا کنید خواهرای نازنینمممممممممم
از روزگار ما اگه بخوایــــــــــــــن باید به خدمت منورتون عرض بنمایم که:: دنیا خوب است ...هــــوا خوب است...آسمان آبیست...شبها مهتابیــــــست ...اگر عسلک اجازه بفرمایندی...
بله دیگه دوستای نازنینم...فعلا عسلک سرور و مولا و آقا بلاسره بنده تشریف دارن
به حدی کــــــــــــــــــــه ....به حــــــــــــــــــــدی که
اگه بگه بمیــــــــــــــــــــر بـــایـــــــــــــد بمیرانــــــــم خودم راااااااااااا
خوب دیگه هر که عسلک خواهد...جور موکشیدن و گاز گرفـــته شدن و دست تپل و کوچکی در دماغ و بعدش در دهن رفتن را هم باید بکشد
بــــــــهههههههههههههــــــلـــــهههههههههههههه
(خدایــــــــــــا به حق محمد و آل محمد*لطفا یه صلوات بفرستید،با عجل فرجهمش*
به همه ی منتظـــــــرها و اونایی که تو دلــــــی دارن،
طعم شیریـــــــن مــــــــــــــــادر شدن رو بچشـــون
الهـــــی آمیـــــــــــــــن یا رب العالمیـــــــن)
راستش من که حتی از کشیده شدن موهـــــــــام هم لذت میبرمممممممم(ولی نمیدونم این لذت کی تبدیل بهمیشهههه)البته دردم میگیره هـــــا ...خیلیم زیــــــــــــــــــاد،ولی به خاطره عسلک هیچی نمیگمممممم و عشـــــــق میکنم باهـــــــاش
بی نهایت به خاطره داشتنت خوشحــــالممممممنازنینممممم
راستش این روزا فاطمه زهرا سادات خیلی خیلی خیلی خوردنی شده...به طوری که دیگه جرات ندارم تنهایی بذارمش پیش مامانم وآقاسید
یعنی این دوتــــــا یه نقشه های شومـــــی دارن که نگـــــــــووووووو
چن مدت پیش که رفته بودیم خرید و آقاسید رفته بود برامون تنقلات بخره،فاطمه زهرا و مامانم عقب بودن و طبق معمول مامانم با رفتن آقاسید تعارفات رو کنار گذاشت و خیلی خیلی بیش از قبل ذوق عسلک میکرد
خلاصه (من هم اینجوری بودمممممممم)
یه دفعه مامانم گفت:محجوب تو رو به خـــــــــدا،بذار من این شیربن عسل رو بخـــــــــــورم
و دقیقا چن مدت قبلش آقا سید این درخواست رو ازمممممممم کرده بود
که محجوب بذار من قزگلی (فک کنم ترکها به دخمل خوشکل میگن قزگل،البته ما ترک نیستیم فقط شنیدیم)رو بخورممممممممممم...خواهششششششششش
و این شد که من به اندیشه ی این دو تن پی بردمممممممممممم(بهلهههه) ولی واقعاااااااااا بهشون حق میدم(البته من خودمم یواشکی دخملی رو گاز میگیرمممممممممممووووووووووووی نمیدونید چه کیفی میده(ولی الان تو ترکممم)
یه بار توی ماشین برا اولین بار فاطمه زهرا رو گاز گرفتم(لپشششش رو)بچم اینجوری شدبعدش هم با هام کرددددد،تازه آقاسید هم کلی دعوام کردخیلیـــــــا
ولی عوضش خیلی چسبیــــــــــــــــــــــد
بعضی وقتها که دیگه واقعا میزنم به سیم آخر دخملی رو رو بغل میکنم و محکم میچسبونمش به خودم تند و تند می ماچمش،خیلی کیف میدهههههههه
راستی به اطلاعتون میرسونم که دخملی یه خرابکاری دیگه هم کرددددددد
بهله تازه اولشه بکششششششششششش محجوب بانوووووووو
تشک بازیشون رو خرابیدن بطوری که میله ی بازیش نقش بر زمین شد و ما مجبور شدیم جمعش کنیم(میتونید عکس تشک بازی عسلک رو از توی قسمت سیسمونی که سمت راست وبم داخل موضوعات هست ببینید،البته اون موقع هنوز جان به عسلک تسلیم نکرده بود)
دیگه من هم به خاطره اینکه عسلک آویزون نباشه استخربازی زرافه ایش رو براش آوردم
البته دخملی فقط مدت کمی اینجا آروم میگیره و بعدش با داد و بیداد میگه بیارینم بیرون(چون محیطش بسته هست و نمیتونه غلت بزنه)
از شیرین کاریی های جدید فاطمه زهرای عزیزم اینه که:
کل خونه رو غلت میزنه و سینه خیز هم کمی میره،ولی به نظرم بیشتر غلتی باشه تا چهار دست و پایی(الان بیش از 1ماهه)ماشالله
میتونه راحت و صاف بشینه کاملا به جلو خم بشه و نیفته،البته با کمک بالشت(حدود 1ماهه)البته قبلا هم مینشست ولی نه به این خوبی
دیگه اینکه با لثه های بی دندونش گازم میگیره و بعدش بهم نیگاه میکنه و به محض اینکه بهش نیگا میکنم ذوق میزنه و دوباره گازم میگره و این بازی درد ناک تا زمانی ادامه داره که اشکم دربیاد
بعضی وقتها هم موقع شیر خوردن موهای خوش رو میکشه...انقدر باحاله که نگووو
و اینکه همه رو کامالا میشناسه و با هرکسی یه برخورد خاصی داره(بیش از 2ماهه)
به محض دیدن من یه ذوقی از تــــــــه دل میزنه که یعنی روحم شـــــــــاد میشه(حدود 1 ماهه)البته قبلش هم بود ولی کمتر
به محض دیدن آقا سید دستاش رو بالا میاره و محکم میکوبه به زمین میگه:بااااااااا بااااااااااااااا که یعنی بلندم کن،واگه آقا سید دیر برش داره یه آبرویی ازمون میبره که اون سرش ناپیداااااا(حدود 1 ماهه)
و هر روز هم باید ساعتی رو آقاسید به خانوم خانومــــا اختصاص بدن،وگرنه باهامونمیکنه
به محض دیدن مامان جونش(مامان عزیزم)هم سریع دستاش رو میبره طرفش که بره توی بغل مامان جون گلش،و به خدا وقتی میره توی بغل مامانم یه جوری به من و آقاسید نیگا میکنه یه جوری نیگا میکه که انگار بهترین چای دنیا هست(واقعا هم بهترین جای دنیا هست) و دیگه مگه میشه بیاریش پایین(حدود 1 ماهه)ولی قبلا هم با ایما و اشاره میخواست بره پیش مامانم
با دیدن داداش علیرضام هم که دیگه لازم به گفتن نیست...مثله سیریش میچسبه بهش و ول کن معامله نیستاونقدر بنده خدا رو میزنه که نگووووووووووو
داداش محمدم هم که نمیدونم چرا دخملی سیاست متفاوتی باهاش دارههمش نازش میکنهههههههههه
بخداااااااااااااااااکلا باهاش خوبه
باباجونش(بابای مهربونم) هم که بیشتر توی بغلش باید بچرخونتش و دخملی کیف کنه
عاشقتمممممممممممممممم عروسکممممممممم
دخملم بیش از 2ماهه که بعضی وقتها که به شکم هست و داره بازی میکنه یه دفعه یه حالا بی نهایت مظلومانه به خودش میگیره که یعنی دلت کباب میشه ها
ومن بالاخره تونستم این صحنه رو به یادگار بردارم
یعنی نمیتونید تصور کنید چقدر عاشق این میمیکش هستم...اصلا حالت چهره و دستاش خوردنیه ها خوردنیییییی
حفظ کم الله عروسکممممممممممممممممم
یه اخلاق دیگه فاطمه زهرا هم اینه که اگه خودش بخواد میخنده وباهامون بازی میکنه،فقط اگه خودش بخواد ...اگرم نخواد که یعنی خودت رو جلوش قتل عــــــــام کن یه نیم نگا هم نمیکنه
اینجا هم خانوم خانوما توی بغل بابایی عزیزش درحال غش کردن از صداهایی که بنده در میاوردم هستندی...وقتی خودش بخواد بخنده ما نفس هم بکشیم میگه
مجرم کوچک در راستای عشق به دستمال کاغذی دستگیــر شد
فدای تووووووووووووو قنــــد و نبـــــــــات مـــــــــادررررررررررررر
عکس های جامونده از تولد نیم سالگی فاطمه زهرا سادات
پ
به محض اینکه این تاج پرنسسی رو برا عسلک میگذاشتیم از دوحالت اول به دو حالت دوم تغییر شکل میداد بچمم
راستی مامانم و بابام و داداش محمد و داداش علیرضام هم هرکدوم نفری یه پلاک به فاطمه زهرا سادات هدیه دادن ...دستشون درد نکنه،مهربون های من
داداش محمدم هم یه خرس کوچولو که ما اسمش رو گذاشتیم خرس خواب برا عسلک آورده خیلی بامزه هست
مامانم هم یه دست لباس ناز از قم براش آورد و با یه شال خیلی ناز برا من(هرچند ما اصلا توقع نداشتیم چون مامانم برا زیارت قبر امام(ره) باکاروان رفته بود اونجا اصلا فرصت خرید نداشتن آخه کلی جاهای زیارتی رفته بودن)
و در آخرررررررررررررر شام تولد ...که بسی چسبیدددددددددد
در بالاخره در ساعت 4:30 صبح روز پنج شنبه این پست به اتمام رسیدددددددددد
تمام بدنم درد میکنه...ولی چن باری هم رفتم به فاطمه زهرا شیر دادمـــــــا
بنده که متاسفانه روزه نمگیرم آقاسید هم چند روزی روزه شد ولی به علت معده درد شدید الان نمیتونن روزه بگیرن،خواهرای عزیزم برا همسرجانم دعــــــــــــــــــــا کنیدددددددددددددد
التماس دعــــــــــــــــــــــــــا دارم از همتون
به خدا بگید انشالله محجوب بانو و عزیزاش عاقبت بخیررررررررررر و حاجت روا بشن
دوستتون دارمممممممممممممممممم هوارتاااااااااااااااااااااااااااااااا