دختــــــــــر 6 ماه و 16روز ی منننن
عاشقتمممممممممم عروسکمممممممممم ♡♡♡
گریه کردمممممم....گریهههههههه
اونقدر زیاد که به هققق هقققققق افتادمممممم
اصلا نمیتونستممم آروم بشمممممم
فقط عروسکم رو محکم توی آغوشم میفشردم و اشکام تند و تند صورت سفیدم رو تبدیل به لبو میکرد و چشمای قهوه ایم رو تبدیل به دو کاسه ی خون
مامانم و آقاسید که کنارم بودن بالبخندی پر از بغض بهمون خیره بودن
ولیییییییی منننننننن
فقط و فقط به فکر کار چن لحظه پیش فاطمه زهرا سادات بودم
و فقط صدای نفس های عسلک که کنار گوشم بود و صدای هق هق من بود که سکوت رو میشکست
واقعا اولین بار در عمرم بود که گریه ای از سر شوق میکردم
تا به حال وقتایی که ناراحت بودم گریه میکردم وقتایی که خوشحال بودم میخندیدم
و گریه ی از سر شوق برام معنی نامفهومی داشت
ولیییییی حالا میفهمم گریه خوشحالی چیههه
حتی با فک کردن بهش اشکم سرازیر میشه
اون روز خونه ی مامانم افطاری دعوت بودیم
و بعد از خوردن دستپخت عالی مامانم،با آقاسید و مامانم داشتیم صحبت میکردیم و عسلک توی بغلم بود و من چهارزانو نشسته بودم و عسلک رو گذاشته بودم وسط پاهام اون ایستاده بود و با گردنبندم که عاشقشه بازی میکرد و به زور سرش به بالای چانه ام میرسید
خلاصه
من سر یع قضیه خیلی ناراحت بودم و داشتم با ناراحتی ازش حرف میزدم و اخمامهم 160درجه تو هم بود
یع دفعه با ناراحتی تمام دخملی رو بوسسس کردم و قربون صدقه اش رفتم
(من حتی وقتایی هم که خیلی ناراحتم ،محبتم رو از دخترم دریغ نمیکنم )
به محض اینکه لپای عروسکم رو بوسیدمممم
اونم تلاش کرد تا با کشیدن پیراهن و شونه هام به سمت پایین خودش رو به سمت صورتم بالا بیاره
و وقتی تونست صورتش رونزدیک صورتم بیاره
بوووووووووووووووووسمممممم کرد
باورتون میشه....بچمممم منو بوسیددددد
بخدا راس میگممممم
بخدا توهم نزدم و خواب ندیدم
دخترم دهنش رو باز کرد و گذاشت روی لپم و چن ثانیه همون طور نگه داشت
قشنگ حس کردم که داره باهام همدردی میکنه
با تمام وجودم حس کردم میخواد بگه:مامانم دوستتدارمممم
آره خواهرای عزیزم
محبت وعشقم به دخترکم به عروسکم حالا داره کم کم جواب میده و این مایه ی خوشحالی منهههه...مایه ی دلگرمی منه
باعث میشه هر وقت ناراحتم بگمممممم
گور بابای دنیاااااا. ...من عروسک دارمم
من یه دل خوشی آسمونی دارم که به هزارتا دل خوشیای الکی دنیا میارزه
♡اینجا همون روزبه که خونه مامانم افطاری دعوت بودیم و دخملی 6ماه و 14روزشه
♡اون روز فاطمه زهرا همش نااروم بود و گریه میکرد نمیدونم چرااا....مامانم هم واسه اینکه آرومش کنه الکی چادر رنگی کرد سر خودش و دخملی و به اینترتیب دخملی گول خورد و کمی آروم شددددد
♡ الهی فدات بشم نازنین دخترمممممم ♡
دخترم با یارقــارش یهوییییییی(خخخخخخ )
یعنی عاشق این خرس پو هستا،بعضی وقتها براش کله میکنه و آنقدر این پو بدبخت رو میزنه که نگووووووو
من میگم دخملی با داییی جونی هاش رفتار متفاوتی داره...کسی باور نمیکنه
با اینم سند حرف منننننن
ایشون داداش محمدم هستن و همون طور که ملاحضه مینمایید دخملی به راحتی توی بغلش هست و باهاش بازی میکنه و آواز میخونه و خیارسبز مسجود
و دوباره دایی محمد جون
و دوباره بازی و خنده و شادی و کشیدن سیم شارژر توسط عسلک
ولی امان از اینکه داداش علیرضام بیاد سراغ دخملیییییی....یعنی میکشتششش
توی عکس 1 بنده خدا داداش علیرضام با یه ذوقی اومد و کنار دخملی خوابید
و همون جور که توی عکس 2و3میبینیدعسلک نامردی رو تموم میکنه و با یه خبر خودش رو به کله ی دایی جونش میرسونه و حالا نزن کی بزن
بخاطره خشونت بیش از حد دخملی از ارائه ی بقیه ی عکسامعذوریم(خخخخ )
اینجا هم با دخملی توی حرم هستییییمممممم
عکس متعلق به ماه قبله
و باز هم عشق بابا و دخملللللل و خنده های شیرین عسلک
اینجا هم تبعید گاه عروسک که وقتی من کار داشته باشم میذارمش اینجا
آخه میترسم یه وقت بده یه جاییی والااا
چن روز پیش زیر چرخ خیاطی پیداش کردیمممم
آخه دخملی علاوه بر اینکه کل خونه رو با غلت طی میکنه بیش از1ماهه که میتونه روی شکمش 360درجه بچرخهههه...ماشالله
اینجا هم عروسکم توی تختش هست و داریم باهم بازی میکنیم
این عکسها همشون از بین میله های تخت گرفته شده
قربون دهن پر از خنده ات برمممم منننن
اینم عروسک و آویز جدیدششش
مستحضر که هستید .... که ایشون آویز تختشون رو با یه عملیات انتحاری شکستن
ما هم این آویز خیلی ناز رو براشون خریدیییممممم(62هزار تومن )لامصب قیمتش هم خیلی ناز بودددد....فدای یه تار موی ناز دخترممممم
البته با یه اولتیماتوم شدیدددد
با عسلک اتمام حجت کردمممم....که اگه خدایی نکرده خدایی نکرده
این یکی رو هم بشکنه ...بع بند میبندم به کمرش و از سقف آویزونش میکنمو خلاصه که تبدیلش میکنم به آویز سقفففف
یه همچین مامان خبیثه هستم منااااااا
خخخخخخخخ