♡دخترم♡حامی مـ♡ـــن♡
سلام و صد سلام به همه ی شما خواهرای عزیزم
چطور مطوریااااا هستین؟ ؟عشقولیا
عااااغاااا اصلا از وضع و اوضاع ما نپرسید که هر جی بگم میپاچین از خنده.وااااللااا راس میگم
من که از بس زمین و در و دیوار رو گاز گرفتم ...چیز سالمی تو خونه ندارم
وااالا
عاقاااا دخمل جاااان شده یه عشقه به تمام عیار
شده یه وروجک به معنای واقعی کلمه
یه شیطون بلای شیرین عسل
نمیدونید که چیکارا میکنه
راستش دلم میخواست سرفرصت بیام و یه پست توپ براتون بذارم
ولییی واقعا فرصتشو ندارم و عروسک خانوم اجازه نمیدن
فقط چن تا خاطره رو ثبت میکنم که یادم نره و درظمن شما هم بپاچین از خنده
****از همین امروز شروع میکنم****
خاطره اووووول
عااااقاااا امروز بعد از اینکه عروسک رو با کمک آقاسید حمام کردیم و لباس تنش کردم ،آقاسید اومد و من الکی شروع به کتک زدنش کردم تا ببینیم عکس العمل فاطمه زهرا سادات چیه
هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه (یع چی بگم. ...خخخخخخ....راستش من اون زیر زیرا یه کمی بیشتر از الکی هم آقاسید رو میزدم و موهاش رو میکشیدم تازه سوارش هم شدم و زود در رفتم...خخخخخخ....یعنی اونوبنده خدا فک میکرد الکیه ولی من واقعی واقعی داشتم میزدمشآنقدر کیف میداد که نگووووووو
بنده خدا آقاسید هم الکی الکی داشت گریه میکرد که مثلا فاطمه زهرا دلش بسوزه و دعوای من کنه که بابا مو ول کن و اذیتش نده
عاغا این دخترک هم که انگار نه انگار من دارم باباشو قتل عام میکنم فقط نیگاه میکرد
هیچی دیگه یع دفعه وسط اون نمایش خونینن آقاسید منو گرفت که دیگه نزنمش منم که جیغ جیغو و ناز نازی سره جیغ زدم و شروع کردم به داد و هوار راه انداختن
عاغاااا عسلک رو نگید عین شیر ژیان حمله ور شده به آقاسید چنان با خشم و غضب نیگاش کرد وسر آقاسید داد زد که اگه من بودم قطعا احتباج به تعویض شلوار داشتم عاقاسید هم بهش گفت:بیاااااا...بیااااا ننت واسه خودتتتتتت
هیچی دیگه منم کلی به شوخی دل شوهری رو سوزوندم و خندیدیم
یعنی نمیتونید تصور کنیدفاطمه زهرا چجوری ازمن دفاع کردچنان نهیب باباش داد که نگو
انگار نه انگار که من تا چن ثانیه پیش کلی باباشو زده بودم
خاطره دووووووم
عاقا دیروز ما رفتیم دندونپزشکی و متاسفانه دکتر گفت باید لثم رو جراحی کنم بعدش بیام واسه دندونم(خواهریا برام دعاااا کنید خیلی خیلی میترسم مثل یک حیوان وفادار از دندونپزشکی میترسمااا....کاش جراحی نخواد)
خلاصه اول کار آقاسید، فاطمه زهرا رو بدون کالسکه برو داخل مطب منم ناراحت که چرا بچم رو از کالسکش درآوردی و اینا
خلاصه قهر بفرمودم وبه داخل مطب نفرمودم ....خخخخ
آقاسید هم بعد از چن دقیقه دخمل با دست اومد تا منو به داخل مطب بفرمودد....
منم هم میگفتم نوموخوووووام و نومویاااااام
شوهری هم دستم و گرفت کاز رو پله ها بلندم کنه و من دستم رو کشیدم و اینجا داستان هیجان انگیز میشودددد
پـــــــــــــــــــــیام بازرگـــــــــــــانییییی
((خاک بر سر این همسایه ی کناری ما مردک دوباره مزقونش رو گرفته به دست صدای نخراشیدش داره میاد و بچش هم داره عین چی گریه میکنه بچه دومش تازه 2یا 3ماهشه ...یعنی واقعا عقلش نمیرسه که بچه از این صدای وحشتناک میترسه فک کنم ویولون هم باشه که اینقدر صداش یه جوریه....))
خلاصه من که دستم و از توی دست شوهر جان بیرون آوردم انگار عروسک متوجه شده بود که من از یه چیزی ناراحتم
همینجور که بغل باباش بود و دستش دور گردن بابا
یه دفعه با کف دستش زد پس کله ی آقاسید و همین که عاقاسید نیگاش کرد با عصبانیت بهش گفت:هــــوووووووو
و اینکار رو دوبار تکرار کرد و باعث شد من سرامیک های کف مطب رو گاااااااااز بزنم
می دونید این کارش یعنی چییییییییی
یعنی بابا حواست باشه که حواسم به مامانم هست اونم شیش دونگ
خاطره سوم:
چن شب پیش با ماشین رفته بودیم دور دور
عاقاسید گوشیشو داد به فاطمه زهرا تا بهونه فرمون رو نگیره و آروم بشه(آخه دخمل جااان رانندگی هم میفرمایند،البته در بغل باباشون...بعدش هم سرش و تند و تند میبره به چپ و راست که یعنی دارم ماشین رو میرونم و حواسم به کناریااا هست)
هیچی دیگه ،نمیدونم دخمل جان چه پدر کشتگی هم با گوشی پدر گرامیشون دارن که فوری پرتش میکنن زمین؟؟؟
آقاسید هم گوشیشو برداشت و به فاطمه زهرا گفت:بابا چرا انداختیش زمین؟؟؟
و فاطمه زهرا هم (بخدا نمیدونید چه صحنه ای بووود)با حالتی که انگار چیه و دلم خواسته و دهن کجی رو به باباش کرد و گفت:هیییعییییییی ههههههیییی
و آقاسید گفت،زبونش هم درازه و به شوخی ولی باحالت جدی گفت:زهر ماااار
عــــــــــــــاقــــــــــــــــا دخملک رو میگید
عــــــــــــین آدم بزرگاااااااااااااا اول صورتش رو از باباش برگردوند و بعدش هم کلا چرخید سمت پنجره و بعد از چن لحظه هم کلا رفت تـــو پنجره و خودش رو با در مشغول کرد البته بی صــــــــــــــــــــــدا
به شوهری گفتم:فاطمه زهرا باهات قهر کرده
آقاسید گفت:بروووووووووووو بااااااااااااابااااااااااااااااااااااا
گفتم:باور نمیکنیییییییییییییی؟؟؟صداش بززززززززززن
و آقاسید فاطمه زهرا رو صدا زد
باورتون نمیشه عکس العمل عروسکم چیجوووری بوووووووووووووود!!!کاااااااش اونجا بودین و میدیدین
بعد از اینکه آقاسید فاطمه زهرا رو صدا زد،دخملی همون جور که مشغول دید زدن بیرون بود بدون اینکه سرش رو برگردونه بعد از چن ثانیه گفت:
هااا تــــــــــاااااا تتتتتتتتتتتاااااااااااااااا تاااااااااااااااااااااااااااااا
و این کلمات رو جوری به زبون میاورد که یعنی ...بابا... بروووووووووووووو خجالت بکش به خاطره یه گوشی آبروی خودت رو بردییییییییییو من قهرم
آقا سید باورش نشد و چن بار با مهربونی دخملی رو صدا زد و هر با عکس العمل دخملی بعد از چن ثانیه همین بوووووووووووووووووو و بدون اینکه به باباش نیگاه کنه با یه حالت غیض و قهر و ناراحتی و کمی مسخرگی میگفت:
هاااااااااااااااااااا تــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااااااا تاااااااااااااااااااااااااا طااااااااااااااااااااااااا
((حرف (ت)رو جوری تلفظ میکرد که بین (ت)و (ص)و (س)بووووووووووود...هر چی بود که خیلی باحال بووووود))
ولی وقتی من صداش میکردم بامحبت سرش و میچرخوند و نیگام میکرد
هیچی دیگه ما الان فرمون نداریم
از بس آقاسید خندید و فرمون رو گاز زد، فرمون ماشینمون به فنــــا رفت
منم که دیگه تو اون مسیر یه آسفالت سالم به جا نذاشتم
حالا بشنویــــــــــد از آخـــــــــــــــر ماجـــــــــــــــــرا
بعد از این اتفاقات من گوشیم رو به دخملی دادم و براش (بی بی انیشتین) گذاشتم
(حالت فاطمه زهرا رو تجسم کنید)
عروسک روی پام نشسته بود و دوتا پاش رو انداخته بود روی هم و با دودستش گوشیم رو گرفته بود و هــر از گاهی یه نگاه خیلی خاص و پر از حرف به باباش میکرد بدون هیچ حرفییییییییییی
به آقاسید گفتم میدونی دخملی چرا اینجوری نیگات میکنه؟؟؟
گفت :نههههه...شاید گوشیم رو میخواد
گفتم:نوووووووووووووووووووووچ
اگه گوشیتو میخواست که با یه حرکت انتحاری ازت میگرفت
و ادامه دادم: دخترم داره بهت فخر فوشی میکنه
آقاسید اولش باورش نشد و بهم گفت:نکن همچین محجوب
گفتم:بخدااااااااااااااا ،خوب بهش نیگاه کن
و وقتی پشت چراغ قرمز بودیم آقاسید خوب به رفتارو حالت های چهره ی فاطمه زهرا دقت کرد و فهمید حرف من درسته
(نمیتونید تصور کنید که دخملی چنان مثل خان ها نشسته بود دوتاپاش روی هم و یه جوووووووری به آقاسید نگاه میکرد که نگووووووو و نپرسسسسسس مثل نگاه یه پادشه به زیردستشو قشنگ معلوم بود داره میگه :هههههههه مامانم بهتر از گوشی داغون تو رو بهم داد)خخخخخخخ
قیافه ی آقا سید بعد از فهمیدن حقیقتی بس تلخ خخخخخخخخ
قیافه ی فاطمه زهرا سادات در برخورد با آقاسید
قیافه من از اول تا آخررررررررررر
قیافه ی دخمل جااان در برخود با من
برایم بمان زیبای من
برایم بمان