♡♡فاطمه زهرا سادات♡♡♡♡فاطمه زهرا سادات♡♡، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
 محجوب بانو محجوب بانو، تا این لحظه: 29 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
پیوند عاشقانه مـــاپیوند عاشقانه مـــا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
هم خونه شدن مــــاهم خونه شدن مــــا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
وب بوی بهشت مــاوب بوی بهشت مــا9 سالگیت مبارک
ملكا ساداتملكا سادات، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
آقا سيدآقا سيد، تا این لحظه: 42 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

♡ ♡ بوی بهشت ♡ ♡

مرسي ك ب دنيا اومدين😍

♡دخترم♡حامی مـ♡ـــن♡

1395/5/18 17:17
1,142 بازدید
اشتراک گذاری

 

                                          

  سلام و صد سلام به همه ی شما خواهرای عزیزم

چطور مطوریااااا هستین؟ ؟عشقولیا 

عااااغاااا اصلا از وضع و اوضاع ما نپرسید که هر جی بگم میپاچین از خنده.وااااللااا راس میگم

من که از بس زمین و در و دیوار رو گاز گرفتم ...چیز سالمی تو خونه ندارم

وااالا

عاقاااا دخمل جاااان شده یه عشقه به تمام عیار

شده یه وروجک به معنای واقعی کلمه

یه شیطون بلای شیرین عسل

نمیدونید که چیکارا میکنه

راستش دلم میخواست سرفرصت بیام و یه پست توپ براتون بذارم

ولییی واقعا فرصتشو ندارم و عروسک خانوم اجازه نمیدن 

فقط چن تا خاطره رو ثبت میکنم که یادم نره و درظمن شما هم بپاچین از خندهقهقهه

                           ****از همین امروز شروع میکنم****

   

خاطره اووووول

عااااقاااا امروز بعد از اینکه عروسک رو با کمک آقاسید حمام کردیم  و لباس تنش کردم ،آقاسید  اومد و من الکی شروع به کتک زدنش کردم تا ببینیم عکس العمل فاطمه زهرا سادات چیهسوالسوال

هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه (یع چی بگم. ...خخخخخخ....راستش من اون زیر زیرا یه کمی بیشتر از الکی هم آقاسید رو میزدم و موهاش رو میکشیدم تازه سوارش هم شدم و زود در رفتم...خخخخخخ....یعنی اونوبنده خدا فک میکرد الکیه ولی من واقعی واقعی داشتم میزدمشعینکآنقدر کیف میداد که نگووووووونیشخند

بنده خدا آقاسید هم الکی الکی داشت گریه میکرد که مثلا فاطمه زهرا دلش بسوزه و دعوای من کنه که بابا مو ول کن و اذیتش نده 

عاغا این دخترک  هم که انگار نه انگار من دارم باباشو قتل عام میکنم فقط نیگاه میکرد

هیچی دیگه یع دفعه وسط اون نمایش خونینن آقاسید منو گرفت که دیگه نزنمش منم که جیغ جیغو و ناز نازی سره جیغ زدم و شروع کردم به داد و هوار راه انداختن

 

عاغاااا عسلک رو نگید عین شیر ژیان حمله ور شده به آقاسید چنان با خشم و غضب نیگاش کرد وسر آقاسید داد زد که اگه من بودم قطعا احتباج به تعویض شلوار داشتمابله عاقاسید هم بهش گفت:بیاااااا...بیااااا ننت واسه خودتتتتتتخندونک

هیچی دیگه منم کلی به شوخی دل شوهری رو سوزوندم و خندیدیم 

یعنی نمیتونید تصور کنیدفاطمه زهرا چجوری ازمن دفاع کردچنان نهیب باباش داد که نگو

انگار نه انگار که من تا چن ثانیه پیش کلی باباشو زده بودم خنده

   

خاطره دووووووم

عاقا دیروز ما رفتیم دندونپزشکی و متاسفانه دکتر گفت باید لثم رو جراحی کنم بعدش بیام واسه دندونم(خواهریا برام دعاااا کنید خیلی خیلی میترسم مثل یک حیوان وفادار از دندونپزشکی میترسمااا....کاش جراحی نخواد)

خلاصه اول کار آقاسید، فاطمه زهرا رو بدون کالسکه برو داخل مطب منم ناراحت که چرا بچم رو از کالسکش درآوردی و اینا 

خلاصه قهر بفرمودم وبه داخل مطب نفرمودم ....خخخخ

آقاسید هم بعد از چن دقیقه دخمل با دست اومد تا منو به داخل مطب بفرمودد....

منم هم میگفتم نوموخوووووام و نومویاااااام

شوهری هم دستم و گرفت کاز رو پله ها بلندم کنه و من دستم رو کشیدم  و اینجا داستان هیجان انگیز میشودددد

راضیپـــــــــــــــــــــیام بازرگـــــــــــــانیییییراضی

((خاک بر سر این همسایه ی کناری ما  مردک دوباره مزقونش رو گرفته به دست صدای نخراشیدش داره میاد و بچش هم داره عین چی گریه میکنه بچه دومش تازه 2یا 3ماهشه ...یعنی واقعا عقلش نمیرسه که بچه از این صدای وحشتناک میترسه فک کنم ویولون هم باشه که اینقدر صداش یه جوریه....))

خلاصه  من که دستم و از توی دست شوهر جان بیرون آوردم انگار عروسک متوجه شده بود که من از یه چیزی ناراحتم

همینجور که بغل باباش بود و دستش دور گردن بابا

یه دفعه با کف دستش زد پس کله ی آقاسید خندونکو همین که عاقاسید نیگاش کرد با عصبانیت بهش گفت:هــــوووووووو

و اینکار رو دوبار تکرار کرد و باعث شد من سرامیک های کف مطب رو گاااااااااز بزنم

می دونید این کارش یعنی چیییییییییسوال

یعنی بابا حواست باشه که حواسم به مامانم هست اونم شیش دونگزیبا

    

خاطره سوم:

چن شب پیش با ماشین رفته بودیم دور دور

عاقاسید گوشیشو داد به فاطمه زهرا تا بهونه فرمون رو نگیره و آروم بشه(آخه دخمل جااان رانندگی هم میفرمایند،البته در بغل باباشون...بعدش هم سرش و تند و تند میبره به چپ و راست که یعنی دارم ماشین رو میرونم و حواسم به کناریااا هستخنده)

هیچی دیگه ،نمیدونم دخمل جان چه پدر کشتگی هم با گوشی پدر گرامیشون دارن که فوری پرتش میکنن زمین؟؟؟

آقاسید هم گوشیشو برداشت و به فاطمه زهرا گفت:بابا چرا انداختیش زمین؟؟؟

و فاطمه زهرا هم (بخدا نمیدونید چه صحنه ای بووود)با حالتی که انگار چیهدلخور و دلم خواستهشاکی و دهن کجی حسودرو به باباش کرد و گفت:هیییعییییییی ههههههیییی

و آقاسید گفت،زبونش هم درازه و به شوخی ولی باحالت جدی گفت:زهر ماااار

عــــــــــــــاقــــــــــــــــا دخملک رو میگید

عــــــــــــین آدم بزرگاااااااااااااا اول صورتش رو از باباش برگردوند و بعدش هم کلا چرخید سمت پنجره و بعد از چن لحظه هم کلا رفت تـــو پنجره و خودش رو با در مشغول کرد البته بی صــــــــــــــــــــــدا

به شوهری گفتم:فاطمه زهرا باهات قهر کرده

آقاسید گفت:بروووووووووووو بااااااااااااابااااااااااااااااااااااا

گفتم:باور نمیکنیییییییییییییی؟؟؟صداش بززززززززززن

و آقاسید فاطمه زهرا رو صدا زد

باورتون نمیشه عکس العمل عروسکم چیجوووری بوووووووووووووود!!!کاااااااش اونجا بودین و میدیدین

بعد از اینکه آقاسید فاطمه زهرا  رو صدا زد،دخملی همون جور که مشغول دید زدن بیرون بود بدون اینکه سرش رو برگردونه بعد از چن ثانیه گفت:

هااا      تــــــــــاااااا        تتتتتتتتتتتاااااااااااااااا          تاااااااااااااااااااااااااااااا

و این کلمات رو جوری به زبون میاورد که یعنی ...بابا... بروووووووووووووو خجالت بکش بای بایبه خاطره یه گوشی آبروی خودت رو بردییییییییییخندونکو من قهرمقهر

آقا سید باورش نشد و چن بار با مهربونی دخملی رو صدا زد و هر با عکس العمل دخملی بعد از چن ثانیه همین بوووووووووووووووووو و بدون اینکه به باباش نیگاه کنه با یه حالت غیض و قهر و ناراحتی و کمی مسخرگی میگفت:

هاااااااااااااااااااا تــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااااااا  تاااااااااااااااااااااااااا طااااااااااااااااااااااااا

((حرف (ت)رو جوری تلفظ میکرد که بین (ت)و (ص)و (س)بووووووووووود...هر چی بود که خیلی باحال بووووود))

ولی وقتی من صداش میکردم بامحبت سرش و میچرخوند و نیگام میکرد

هیچی دیگه ما الان فرمون نداریم 

از بس آقاسید خندید و فرمون رو گاز زد، فرمون ماشینمون به فنــــا رفت

منم که دیگه تو اون  مسیر یه آسفالت سالم به جا نذاشتم

حالا بشنویــــــــــد از آخـــــــــــــــر ماجـــــــــــــــــرا

بعد از این اتفاقات من گوشیم رو به دخملی دادم و براش (بی بی انیشتین) گذاشتم

(حالت فاطمه زهرا رو تجسم کنید)

عروسک روی پام نشسته بود و دوتا پاش رو انداخته بود روی هم و با دودستش گوشیم رو گرفته بود و هــر از گاهی یه نگاه خیلی خاص و پر از حرف به باباش میکرد بدون هیچ حرفییییییییییی

به آقاسید گفتم میدونی دخملی چرا اینجوری نیگات میکنه؟؟؟

گفت :نههههه...شاید گوشیم رو میخواد

گفتم:نوووووووووووووووووووووچ

اگه گوشیتو میخواست که  با یه حرکت انتحاری ازت میگرفت

 و ادامه دادم: دخترم داره بهت فخر فوشی میکنه

آقاسید اولش باورش نشد و بهم گفت:نکن همچین محجوب تعجب

گفتم:بخدااااااااااااااا ،خوب بهش نیگاه کنزیبا

و وقتی پشت چراغ قرمز بودیم آقاسید خوب به رفتارو حالت های چهره ی فاطمه زهرا دقت کرد و فهمید حرف من درسته

(نمیتونید تصور کنید که دخملی چنان مثل خان ها نشسته بود دوتاپاش روی هم و یه جوووووووری به آقاسید نگاه میکرد که نگووووووو و نپرسسسسسس مثل نگاه یه پادشه به زیردستشو قشنگ معلوم بود داره میگه :هههههههه مامانم بهتر از گوشی داغون تو رو بهم داد)خخخخخخخ

قیافه ی آقا سید بعد از فهمیدن حقیقتی بس تلخ خخخخخخخخ

سوال تعجبدرسخوان سکوتبدبو خواب آلود سوال دلشکسته

قیافه ی فاطمه زهرا سادات در برخورد با آقاسید

دلخور حسود قهر عصبانی اجازه عینک زبان حسود قهر عصبانی اجازه عینک زبان دلخور

قیافه من از اول تا آخررررررررررر

خنده خندونک قه قهه زیبا راضی زیبا راضی قه قهه خندونک خنده

قیافه ی دخمل جااان در برخود با من

محبت بغل بوس چشمک محبت بغل بوس چشمک

      

            برایم بمان زیبای من

                                    برایم بمان 

پسندها (10)

نظرات (29)

الهه
18 مرداد 95 23:52
سلام اجی خوبی ان شاءالله که اذیت نشی تو دندونپزشکی اجی من یه بار بچه بودم رفتم دندونپزشکی فکر کنم طرف بی حسی میزد بهم اجی یهو پرتش کردم اونور از بس که میترسم از دندونپزشکی اجی دیگه هم نمیتونم برم اجی با اینکه دندونام خرابه اما نمیرم ان شاءالله که فاطمه زهرا همیشه هواتو داشته باشه و عروسیشو ببینی اجی ۲۰ اپم تونستی سر بزن ممنونم
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو خخخخخخخخ واااای آجی جون خیلی باحال بود خاطره ای گه گفتی منم خیلی خیلی می ترسم ممنونم از دعای قشنگه عزیزم انشالله عزیزم انشالله انشالله همیشه سلامت باشید
خانومیه آقاشون
19 مرداد 95 1:14
وای فندوق خاله رو فداش بشم الهی چقد نازه ماشاالله عزیزمممم آجی خوش به حالت که اینطوری هواتو داری وای چقد قشنگه زندگیه 3 نفره
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو فدااااای تو خواهر گلی خیلی ممنون عزیزم لطف داری مهربون خیلی خیلی خوبه انشالله قسمته خودت عزیزم
خانومیه آقاشون
19 مرداد 95 1:15
دلم براش ضعف میره اصن قشنگمممممم
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو انشالله قسمته خودت عزیزم فدای تووووووووو
مامان آرشیدا
19 مرداد 95 1:36
ایییییی جوووووونم عسلک شیرییییین دقیقا همه حرفاتو قبول دارم دخملی منم از این شیرین کاریا میکنه و منم ترجمه میکنم
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو فدای نگاه قشنگت خواهر جووونم وااااای که چه کیفی میکنیم مااااااااا
مامان مريم
19 مرداد 95 7:56
عالی بود !!! خدا حفظش کنه
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو خیلی خیلی ممنونم عزیزم لطف داری مهربون
مامانی گیتا جون
19 مرداد 95 9:52
بابا خوش به حالت خیلی قدرشو بدون
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو آره والااااا باید بخورمششش
الی
19 مرداد 95 10:46
سلام محجوب جان واااای یعنی پستتو خوندم ریسه رفتمااا قیافه فندوقو تصور میکردم میخندیدم خدا حفظش کنه...دلم خواس بچلونمش...طفلی اقا سید بدجور خورده تو برجکش
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو سلام خواهر عزیزم فدای تو عزیزم لطف داری مهربون همیشگی آره والا میبینی خواهر چه جیگری شده و حامی منننن آنقدر کیف میده که نگوووووووو باباش هم دوس داره ولیییییی عشقش به مننننن یه چیز دیگس
maman
19 مرداد 95 15:36
سلام آخ آخ موهای دختری ک کلا بور شده!!!!! میگم ماشالله دختزی خیلی تغییر کرده جند وقت نیودم!!!! میگم اگه من نباشم سال و ماه یاد ما نمیکنی هاااا من برم ی ذره به وب برسم مطلب جدید بزارم که خیلی وقته نیودم سر بزنم آخه آریانایی که نمیزاره!!!
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو سلام عزیزم فدای تو مهربونم زحمت کشیدی گلم رنگ موهاش مثه رنگ موهای باباش شده رنگ موهای من خیلی خیلی روشن تر بود رنگ موهای من عروسکی بود یه رنگی مثل زعفرون فدای مهربونیات عزیزم اومدین پیشت گلللم
مامان محدثه
19 مرداد 95 15:56
عزیزم خاطره سومت خیلی باحال بود.. ماشاالله به فاطمه زهرا جون با اینهمه هوش و درایت.
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو آره والا خودمم کلی خندیدم خواهر گلیم اصلا پاچیدماااااا فدای مهربونیات عزیزم
مامان نازنین زهرا
19 مرداد 95 15:58
عزیزم خاطره سومی خیلی باحال بود.. ماشاالله به فاطمه زهراجون بااینهمه هوش و درایت.
خانومیه آقاشون
19 مرداد 95 16:58
واییی هرسری میام فندوق خاله رو میبینم دلم براش ضعف میره عزیزممم نه بابا آجی وقتشو ندارم فدای هلی کوپتریات
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو خیلی خیلی خوشحال میشیم میشمون میای خواهر جووونم فدای مهربونیات عزیزم
نفیسه
19 مرداد 95 17:15
عزیزمممم.خییییییلی با مزه نوشتی. خدا حفظش کنه سادات خانوم و.
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو فدای مهربونیات عزیزم لطف داری خواهر جووونم انشالله عزیزم انشاالله
پریسا
20 مرداد 95 11:47
سلااام ای جانم دخملی بیشتر مامانش و دوست داره ولی از دل داشتی از آقا سید خخخخخ الهی به رانندگی علاقه داره بزرگ بشه یه راننده ماهر میشه خدا حفظش کنه
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو آره دیگه مامان یه چیز دیگس انشالله عزیزم انشاالله ممنونم خواهر جووونم انشالله همیشه سلامت باشید
فافا
20 مرداد 95 12:15
فدای موهاششششششششششششششششششششششششششش ماشالله چقدر خوش رنگه چقدر بامزه می نویسی آدم خوشش میاد
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو خیلی خیلی ممنونم خواهر جووونم خیلی لطف داری مهربونم انشالله همیشه سلامت باشید
نسیم
20 مرداد 95 19:55
زنده باشی عروسک کوچولو
دخترخاله
20 مرداد 95 21:51
ای جونم چه قدر عکست خوشگل شده فاطمه زهرا جون
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو فداااای مهربونیااات عزیزم لطف داری مهربون همیشگی
مامانی گیتا جون
21 مرداد 95 8:35
تغییر دکراسیون دادی قشنگه مبارکه
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو ممنون عزیرم
الهه
21 مرداد 95 18:24
سلام اجی خوبی خوب اگه اجباری نیست نرو دندونپزشکی اجی میدونی اجی فکر کنم ۱۳ مرداد بود که من خونه ابجیم بودم چون مامانم کربلا بود بهم گفته بود تنها نمون هیچوقت برو خونه ابجیت منم همه اش اونجا بودم ابجیم کاراشو میکرد امیرحسینم میذاشت تو پای من بخوابونمش چون کمتر تو بغل میخوابه اجی اما فکر کنم با من خیلی راحته شاید به خاطر اروم بودنم باشه اجی بعد اینکه چهارشنبه بود که ابجیم واسه دندون های خودش و شوهرش وقت گرفت که برن دندون هاشونو سفید کنن خخخخخخخخخ در حالی که دندون هاشون سفیده بعد با چه خوشحالی و ذوق و شوقی زنگ میزد وقت میگرفت که قرار بود یکشنبه همین هفته بره نرفت خخخخخخخخ فکر کنم ترسید نرفت اجی ابجی منم که عاشق چایی هست چه جوری میتونست بره دکتر و بیاد خونه و بعد از هر چایی بره مسواک بزنه والله اجی تو هم اگه زیاد دلشو نداری نرو اجی بسپار به خدا اجی حل میشه ان شاءالله اجی دعا کن امیرحسین پسر ارومی باشه مثل من که ارومم اجی والله شیطون و شلوغی بشه شاید زیاد طرف من نیاد
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو چی بگم والا خواهر جووون دندانپزشکی رو که نمیشه نرم چوووون واقعا امونم رو بریده و خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی درد داره جوری که اصلا اصلا نمیتونم با سمت راستم غذا بخورم سمت چپم هم درد داره و بزور باهاش غذا میخورم واقعا خیلی خیلی دارم اذیت میشم آجی جووونم مجبورم برم فقط برام خیلی خیلی خیلی خیلی دعااااا کن آجی جوووونم زیارت مامانت هم قبول باشه خواهر گلی انشالله امیر حسین هم بچه ی خوب و آرومی هست
الهه
21 مرداد 95 19:12
اجی ان شاءالله چیزی نمیشه دندونپزشکی هم به خوبی انجام میشه قبل از دندونپزشکی زیارت عاشورا و سوره ایت الکرسی رو بخون اجی از خدا بخواه کمکت کنه امیدوار و صبور باش سعی کن یاد خدا همیشه باهات باشه اجی ان شاءالله اذیت نمیشی اجی نگران نباش اجی رژیمم ولش کن چون میدونم رژیمی اما ولش کن به خاطر فاطمه زهرا میگم اجی
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو فدااای تووو خواهر گلیم انشالله همیشه سلامت باشید انشالله هر چی خیره پیش بیاد
آیداکوچولو
21 مرداد 95 21:16
آفرین به این دختر هوادار مامانی راستی هزار ماشاالله چه دختر مو طلای زیبائی شدی شما
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو آره دیگه حامی مامانی شده ناز گل خانوم خیلی خیلی ممنونم عزیزم لطف داری مهربونم
پریسا
23 مرداد 95 11:19
راستی عزیزم من 28 سالمه دیگه پیر شدم خواهر
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو نه عزیزم تازه اول جوونیته
الهه
25 مرداد 95 19:18
سلام اجی خوبی ۲۷ اپم اجی تونستی بهم سر بزن اجی ممنونم
نسیم خانومـــ♡
26 مرداد 95 10:27
سلام محجوب خانوم ما دیگه نمیام سر نمیزنی بهمون؟؟؟ آخه دو روز پیش صدرا رو ختنه کردیم دیگه زیاد نمیتونم بیام. راستی،فاطمه زهرا جونم چقدر ناز شده
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو عزیزم من خیلی پیشت اومدم ولی نظراتت بسته بود با سلامتی تبریک میگم خیلی ممنون لطف داری
×دلآرام×
26 مرداد 95 11:50
وااااای خدا نگهش داره براتووووون .. عزییییییزم عین فرشته هاس خدا حفظش کنه
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو انشالله عزیزم انشاالله خیلی ممنون خانومی لطف داری مهربونم
الهه
26 مرداد 95 13:16
سلام اجی خوبی کی وقت دندونپزشکی داری اجی
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو هنوز وقت نگرفتم آجی جووون خیلی می ترسم
اورانوس
27 مرداد 95 3:11
فدا....
مامان هانیه
27 مرداد 95 16:04
ای جووووووووووووونم چه خانوم کوچولوی نازی... محجوب جون واقعا بهت تبریک میگم از داشتن همچین دخمل مهربونی که انقدر حامی مامانشه از طرف من هزار تا اون لوپاشو ببوس
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو خیلی ممنون خواهر جووونم لطف داری مهربون همیشگی خودم که بی نهایت خوشحالم که یع حامی تووووپ پیدا کردم خواهر گلیانقدر حاااال میده که نگووووووووو فدااای مهربونیااات عزیزم
الهه
27 مرداد 95 19:53
سلام اجی خوبی توکل کن به خدا و نترس اجی میدونم سخته اما خدا باهاتت اجی
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو سلام عزیز دلم توکل به خدااااااااااااا خودش کمکم کنه
مامان پریا
28 مرداد 95 19:11
ای جونم عاشقتم فاطمه زهرا کوچولوی نازم وای چه قدر خندیدم عالییی بود محبوب بانو جون نمیدونید دختر خوشگلتون چه قدر منو یاد دختر یکی از دوستای نزدیکم ارمیتا کوچولو میندازه یه شباهتی دارن که من وقتی میبنمش انگار ارمیتارو میبینم یعنی عاشق دخترتون شدم خداحفظش کنه واسه مامان بابای مهربونش
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
پاسخ
محجوب بانو عزیزمی خواهر گلی جدیدم اومدم پیشت ولی چون رمزی بود نتونستم واست نظر بذارم چه جالب شاید همزاد دختر من باشه