اولیــــــــن های عســـــــل خانــوم
اولیــــــــن های عســـــــل خانــوم 
(فاطمه زهرا سادات 3ماه و 5روز سن دارد)
امروز اومدم تا با خوشحالی یه خبر خوبـــــــــــــــه خوب بهتون بدم
وااااااااای خدا چقدر از این اتفاق ها خوشحالم
اول بگید ((ماشالله،ماشالله))ماشالله ماشالله بهش بگید....صد باریکلا بهش بگید...ماشالله
یعنیــــــــــــــا مدیونیــــــــــــــــــد اگــــــــــــــــــــــه ماشالله نگیـــــــــــــــد
خب بیشتر از این دلتون رو آب نمیکنم(خخخخخخخخخخخخخ)
دخملـــی غلت زد،باورتون میشه
یعنیا ما که هنوز تو شوکیم
اول این غلت زدن دخملی 
در3 ماه و 2 روزگیش بود
رفته بودیم خونه مامانم و بعد از شام ،مامانم طبق معمول داشت با نوه ی خوشکلش بازی میکرد که یع دفعه دیدیم مامانم داره به فاطمه زهرا میگه آفرین مامان جون آفرین....بیا...بیا
ما که قضیه رو فهمیدیم با خوشحالی کنارشون نشستیم و فاطمه زهرا رو تشویق کردیم و گل دختری اولین سینه خیز شدنش رو توی خونه ی مامان جون وبابجونش انجام داد تازه وقتی مامانم دستش رو کف پای دختری گذاشت ،عسل خانوم یه کمی هم سینه خیز رفت
حالا دیگه خیلی باید مواظبش باشم چون در هر حالتی میتونه سینه خیز بشه((ماشالله))
و دوم اینکه دختری توی 3 ماه و 3 روزگی با صدای بلند برام خندید (باورم نمیشد)خدا جونم ممنونم
داشتم براش آآآآآآآآآآآآآآآآآغغغغغغغغغغغغغی میگفتم که یه دفعه قاه قاه خندید و ذوق کرد اونم چند باررررررررر
آقاسید که کلــــــــــــــا هنگیده بود
(خخخخخخخخ)ماشالله شیرین عسل ما یه چند ماه از بچه های دیگه جلوتر هست(اینم به خودم و مامانم رفته،مامانم 4 ماهگی قـــل میرفته،ماشالله)
و سوم اینکه توی 3 ماه و 4 روزگی غلت زد اونم به تنهایی (خونه ی مامانم بودیم و با تشویق های مامانم عسلی تونست سینه خیز بشه و دوباره برگرده)خیلی خیلی خوشحالم (فقط دلم میخواد زودتری غذا خور بشه)
وحالا عکــــس های خوشکـــــــــــــــــــــــل خانــــــــــووووووووم
مراحلآآآآآآآآآآآآآآآآآغغغغغغغغغغغغغیییییییییی گفتن عـــزیـــز دل
مراحل خوابیدن نـــــــــــــــاز دختر از اولین روزهای تولــــــــــد
دیروز برای اولین بارررر ناخونهای گل دختر رو کوتاه کردیم(خونه ی مامانم بودیم و مامانم یه سکه گذاشت کف دست فاطمه زهرا تا همیشه دستش پر پول باشه و بعدش ناخون هاش رو کوتاه کرد)
دست های خوشکل گــــــــــــــــل دختـــــــــــــر
در حال بازی با فاطمه زهرابودم که ناگهان از صدای جدیدی که در آوردم ترسیدواینجوری شد
اینم لباس های عید نازززززززززززززززز دخترررررررررررررررر
اجی راستی انگشت دست های تو هم تپله دستای منم همینطوره تپله اجی به مادر بزرگم کشیدم مادر مامانمو میگم البته سال ۸۷ فوت شد 
محجوبم از بزرگ شدنش لذت ببر
بعد گاذ گاذش کن
تعریف نباشه هااااااا گفتم بدونید که متین ماهم هست
تازه بعضی وقتها بدو بیراه هم میگه
بابامم همینطورهااااااا
پس بچه زبون بسته رو رقاص هم کردی 
ولی نشد که بشه و من سزارین اورژانسی شدم
عجب اجی اوه اوه ببخشید اگه با سوالم یاد اون روز انداختمت اجی
