5 ماهه شدن عسلک
سلام به همه ی شما دوستای عزیز و خوشکل و نازم
چطور مطوریا هستین شماها
باید به خدمتتونبعرضم که الان یک عدد محبوب بانوی پازخمی با شما صحبت مینماید
دیگه چیکار کنم در راه رسیدن به شما باید خون هم بدم منراستش داشتم میومدم سمت لپ تاب که پام گرفت به تیزی گل میز و زخمید (کلمه رو داشتید) و الان بشدت سوزش داره ولی از عشق شما نشستم و جیک نمیزنم
یه همچین آدم سرسختی هستم منـــــا
برم به دخملی برسم بعدش میام به خدمتتون
بنده برگشتم در حالی که یک عدد دخملی خوشکل را در آغوش دارم و ایشون هم همش کله ی کچلشون رو برای دید زدن محیط تکون میدن و موهای نداشتش به بازوی بنده اصابت مینماید
دیگه مادر شدن همین چیزا رو هم داره...فقط خداکنه آروم توی بغلم بشینه و کاری نکنه که نوشته هام بپرن
راستش میخواستم پست قبلی رو ادامه بدم ولی گفتم یه پست جدید بذارم صفاش بیشتره داداش
(الان یه عطسه کردم فاطمه زهرا سادات که در حال آواز خوندن و چنگول کشیدن به کاور مبل بود 3 متر پرید بالا و با حالتبهم زل زد)
اول از همه باید بگم بی نهایت خوشحالم که دخملی 4 ماه و 29 روزه شده و ما به لطف خدا تا اینجای کار تونستیم به خوبی از پسش بربیاییمامیدوارم همیشه موفق باشیم
دیروز رفتیم پاساژگردیخوش گذشت و روز نسبتا خوبی بود،فاطمه زهرا رو بردیم توی مغازه ی اسباب بازی فروشی و به انتخاب خودمون 3 تا عروسک گرفتیم جلوش تا انتخاب کنه
یعنی اولی که وارد مغازه شدیم دخملی خیلی خیلی خوشش اومد و همش میگفت (هـــــــــــووووو هــــــــــــــــووو)فاطمه زهرا هر وقت از یه چیزی خوشش بیاد این کلمه رو در حالی میگه که چشماش گرد شده و دستاش به طرف شئ مورد نظرش در حرکتن...یعنی اینقدر باحال میشه که نگووو
ما هم عروسک ها رو گرفتیم جلوش از یکیش که اصلا خوشش نیومد چون سمتش نمیرفت و حتی فروشنده هم متوجه شد و گفت این یکی که منتفی شدو موند یه عروسک بامزه و یه خرس پو که خیلی ناز بود
دخملی به سمت هر دوتاشون خیز بر میداشت ولی در آخر خرسه رو انتخاب کرد و کلی هم توی کالسکه اش باهاش بازی کرد و ذوقید(خرس پو رو 48 هزار تومن خریدیم...یه کم گرون بود آخه این پاساژه توی یکی از بهترین جاهای شهرمونه و به طور طبیعی قیمتاش بین 20 تا 40 درصد از جاهای دیگه شهر بیشتره...ولی واقعا ارزشش رو داشت)آقاسید با ذوق میگفت :اصلا باورم نمیشد قزگلی به این زودی قدرت انتخاب پیدا کنه و از اسباب بازی فروشی ها خوشش بیاد و ذوق کنه...راست میگفت آخه فاطمه زهرا داخل مغازه های دیگه چندان واکنشی نشون نمیداد
شیرین عسل ما توی پاساژ با اولین اسباب بازی انتخابی توسط خودش
به نظر من که خیلی خوش سلیقه اس به نظر شما چی؟؟
راستی گل سرش هم دیروز براش خریدیم،اصلا فک نمیکردم اینقدر بهش بیاد،خیلی نازترش کرد
بله دوستای عزیزم همون طور که گفتم این پست واقعا ادامه داره...
امروز 95/2/18 و دخملی 5 ماهــــــــو 3 روزه شـــده
خــــــــــــــــــیلی عاشقتمممممممممممم
الهی من به فدای توووووووووووووووووو
از کارهای جدید شیرین عسل ما اینه که موتور و ماشین میشه(لباشو به هم میچسبونه و صدا در میاره )بعدش هم کلی آب از لبش آویزون میشه که چاره ندارم بخورمششششششش
فاطمه زهرا سادات این روزها دیگه غذا خور شده یعنی صبحونه فرنی میخوره نهار و شام هم براش درست میکنم،مثلا اگه خودمون آبگوشت داشته باشیم یه کم خرده برنج کامفیروزی با هویج و گوجه براش رنده میکنم تو یه کیسه ی نخی کوچولوی نازک که براش درست کردم و سرش رو میبندم و میندازم داخل آبگوشت خودمون تا بپزه مقوی بشه و بعدش هم براش روغن حیوونی میریزم روش و دخملی میخوره
ولی متاسفانه فرنی دوست نداره من هم با یه تصمیم عملیاتی از سوی مامانم صبحونه براش سوپ درست میکنم(ماکارونی و هویج و گوجه و گوشت چرخی و یه کوچولو رو غن حیوونی)که خدا رو شکر دوست داره
ولی خانوم خانوما خیلی خیلی با کلاس تشریف دارن ......میدونید چـــــــــــــــــــرا؟؟؟؟
چون برا شام دیگه از غذای نهارش نمیخورهمن موندم از کجا یادش میمونه که این غذا رو برا نهار خورده
برا همین هم برا شامش باید یه چیز جدید درست کنم تا بخوره مثلا سیب زمینی آب پز
فاطمه زهرا سادات خانوم در حال غذا خوردن
قربون خنده های نازت برمممممممممم مننننننننن
چن مدت پیش رفته بودیم حرم و فاطمه زهرا توی بغلم بود و من داشتم سوره یاسین رو میخوندم
یعنی این عسل خانوم از هیچ آزار و اذیتی در قبال من دریغ نکردن...فقط کم مونده بود با چادرم حلق آویزم کنه
اینا هم مراحل دعا خوندن من بود...خدا قبول کنه
اینجا هم حرم نزدیک خونمون بودیمممممممممممم...بسیار بسیار چسبید،چون اولین باری بود که من و دخملی تنهایی رفتیم قسمت خانوم ها
دخملی بی نهایت جوگیر تشریف دارن
یعنی نمی تونید تصور کنید...هر کاری ما انجام بدیم میخواد تقلید کنه
دیشب داشتیم باهاش بازی میکردیم و صدای" نی " در میاوردیم با لبامون یه وقت نیگاه کردیم دیدیم دخملی هم داره تقلید صدا میکنه باورمون نمیشد
بعدش دوباره امتحان کردیم دیدیم بلههههههههههههه چه دخمل جوگیری داریم مااااااااااااا
البته اون نمیتونست مثل ما صدا دربیاره به خاطره همین تا ما ساکت میشدیم یه صدایی بین جیغ و آآآآآآآآآآآ از خودش در میاورد
بعدش آقاسید گفت:بذار موتور بشیم ببینیم فاطمه زهرا باز هم تقلید میکنه
و مــــــــــــــــــــــــا موتور شدیم ....و وقتی ساکت شدیم...دخملی بلافاصله موتور شد و دیگه صداهای قبلی رو در نیاورد ،یعنی ما منفجریدیم از خندههههههه
در ضمن بسیار بسیار شیکمووووووووووو تشریف دارن
جدال دخملی در بستنی فروشی
اصلا بچه بــــــــــــــــــاس شیکمووووووووووو باشه
عکســــــــــــــــهای جامونده از 4ماهگی
فرشته کوچولوی منننننننننننننننن
اینو بی نهایت دوست دارممممممممممممم
راستش این روزها من و آقاسید خیلی استرس داریم و نگرانیم بابت خونه
میخوایم از اینجا بلند بشیم و دلمون میخواد بریم نزدیک حوزه ی مـــــن
یعنی باید بریـــــــــــــــم...
آخه حوزه ی من نزدیک خونه مامانم هست و اینجوری خیلی راحت تریم و میتونیم صبح به صبح فاطمه زهرا رو راحت بذاریم خونه مامانمو و من به کلاسام برسم و ظهر هم خودم میتونم برم دنبالش و بیاییم خونه
ولی اگه اینجا باشیم مسیرمون خیلی دور میشه و تنهایی نمیتونم بیام خونه
کلاسام از شهریور شروع میشه ...خدایـــــــــــــــا حواست بهمون هست
راستش حوزمون هم مهد داره (یعنی تو حیاط حوزمون دو تا اتاق بزگ هست با یکی دوتا مربی برا بچه ها،یه اتاق برا خواب یه اتاق هم برا بازی)ولی من دوست ندارم فاطمه زهرا رو اونجا بذارم،آخه اصلا خوب نیست
یعنی با مدلی که من میخوام بچم رو تربیت کنم سازگار نیست
آخه کلی بچه با یکی دوتا مربی...قبلا که میرفتم مهدحوزه و مینشستم به تماشای بچه ها بعضی هاشون خیلی بهونه ماماناشون رو میگرفتن خوب بابا مربی بدبخت چیکار میتونه بکنه
خیلی هاشون کلی بعد از رفتن ماماناشون گریه میکردنمربی مهد میگفت:چند هفته ای طول میکشه تا بچه ها نسبتا عادت کنن
ولی ...ولی من که نمیتونم برم پشت در مهد قایم بشم و منتظر بشم تا گریه ی بچم تموم بشه و بعدش برم کلاس...خودم هم پا به پاش گریه میکنم
تازه مامانم هم همش منتظره که شهریور بشه و من دخملی رو صبح تا ظهر ببرم اونجا و براش غذای خومشزه بپزه و با خودش ببرتش حرم و کلاس قرآن و ....
وای خدا خودت کمک کن...یه پولی جور بشه تا بتونیم بریم جایی که میخوایم
اگه اینجا بمونیم هم کرایه اش خیلی زیاد ه هم کلی اذیت میشیم برا حوزه رفتن من
تازه هر روز هم باید بعد از تموم شدن حوزه برم خونه مامانم بمونم تا کار آقاسید تموم بشه و بیاد دنبالمون که میشه طرفای عصر...و به هیچ کاریم نمیرسم
ولی اگه خونمون نزدیک حوزه باشه ...خیلی خوب میشه چون خونه مامانم هم همون محله هست و راحت میتونم برم دنبال دخملی و بیارمش خونه و به کارام برسم
وااااااااااااااااای خـــــــــــــــدا جونم...التماست میکنم کمکمون کــــــــــــــن...خداجونم هرچی خیــره
بچه ها برامون دعـــــــــــــــا کنید...دعا کنید همه چی درست بشه...
دعـــــــــــــــــا کنید بتونم از پس درسای سخت حوزه بربیام...
خیلی دوستتون دارم...برامون دعاااا کنید
راستی خیلی از دوستان اسم نرم افزاری رو که عکس های گل دخمل رو باهاش ویرایش میکنم پرسیده بودن
قابل توجه دوستای گلم (( FotoRus )) این اسم نرم افزاره هست
البته خیلی از افکتها و شکلک هاشو باید خودتون دانلود کنید ...ولی واقعا عالیه و احتمالا توی نت جستجو کنید پیداش میکنید