از درد اين روزها ….

.
.
.

سلام عزيز دل مادر
خيلي وقته وبت رو آپ نكردم جان دلم ️
ببخش منو خيلي حساب كرده بودم روي اين وب و ثبت خاطرات ولي نتونستم اونجوري كه ميخواستم و بهت قول دادم عمل كنم و از اين بابت خيلي شرمنده ات هستم فرشته ي زميني من ️
امروز يه كم برات مينويسم جانكم
اين روزا حالمون خوب نيست ماماني از وقتي دست راست و چپت رو تشخيص دادي مجبور شدي ماسك استفاده كني جان مادر
خيلي روزا اشك ميريزي و ميگي خسته شدم از كرونا خسته شدم از ماسك خسته شدم از اين وضعيت و من فقط ميتونم ماسكتو بكشم روي صورتت و اميدت بدم به روزهاي بهتري كه خودمم به اومدنشون اميدي ندارم مادر….
خودمم مطمئن نيستم بشه از اين روزا بيرون اومد يا نه
آخه ميدوني مامان كشورمون جوري شده كه همه فقط به فكر خودشون هستن و هيشكي حواسش به هيشكي نيست و هيشكي مسئوليتش رو درست انجام نميده واسه همينه كه ما مردم عادي انقدر زياد تو عذابيم جان مادر….
مادركم اشك به چشمام مياد وقتي ميبينم اون صورت كوچيك قشنگت زير ماسك داره آتيش ميگيره تو اين گرماي تابستون و اون لحظه نفس نفس زدناي خودم رو زير ماسك يادم ميره….
الهي بگردم براي تو و نسل تو كه تابه سن شادي و بازي رسيدين زنجير هاي بزرگي به اسم پروتكل و ماسك و الكل به دستو پاهاتون بسته شد ….
و تو اين وضعيت هست كه حتي واكسن هم به درستي و به موقع توزيع نميشه و كلي آدم و عزيز اطرافمون دارن پر ميكشن جان مادر….
آه از اين همه ظلم آشكار
آه از اين همه درد و فغان
آه از اين همه بي مسئوليتي
.
.
.