درد دل
سلام به همه خواهر جونیای خوشکلمممممممممم
حــــــــــــــــال احـــــــــــــوال
خوبین خوشین سلامتین
انشالله که خوب و خوش و خرم باشید
ما هم خوبیم خدا رو شکر،براتون بگم از فردای روزی که پست قبلی رو کگذاشتم(یعنی جمعه)
عاغا ما دیدیم هر کاری میکنیم تب فاطمه زهرا پایین نمیاد که هیچ تازه بالاتر هم میره (البته فقط شبا)به حدی که تبش به 39 هم رسید و خدا رحم کرد بچم اتفاقی واسش نیفتاد
بنابراین عصر جمعه واسه سوووووووووووووومیـــــــــــــــــــــــــــن بار در طول کمتر از 2 هفته بازم رفتیم دکتر
و فهمیدیم بله گوش و سینه دخمل جان عفونت داره شدددیدددد(البته قبلش هم عفونت داشت ولی متاسفانه شدیدتر شده بود و این برمیگرده به بی سوادی دکتر قبلی)
و خانم دکتر داروهای خارجی خیلی خیلی قوی واسه دخمل من که تازه حدود 1 کیلو هماز وزنش کم شده بود تجویز کرد و با چشم گریون به خونه اومدیم
به مامانم زنگ زدیم(که از چهارشنبه رفته بود قم پیش داداش محمدم )
کلی ناراحت بودیم و مامانم همش قربون صدقمون میرفت و دلداری میداد د گفت که امشب برمیگرده
خلاصه مامانم گوشی رو گرفت سمت ضریح خانم حضرت معصومه(ع) و من با دلی شکسته به دخملم گفتم مامانی دخملم به عمه جونت سلام بده و قشنگ حس کردم که فاطمه زهرا داره با تلفن حرف میزنه
خلاصه اون شب بعد از حدود 1 هفته دخملی ما دیگه تب نکرد و خدا رو شکر به لطف حضرت معصومه(ع)داروها اثر کردن
و فرداش که شنبه بود مامانم از قم رسید و من و عروسکم از صب تا شب مهمونش بودیم و کلی خوووووووووووش گذشت
و مامانم تونست دهن فاطمه زهرا رو به غذا باز کنه خدا رو شکر
(دخترکم دیگه شیرم نمیتونست بخوره از بس گلو درد داشت و بینیش گرفته بود و چن روزی بود که غذا هم نمیخورد)
خلاصه شنبه خیلی با وجود مامانم خوب بود و ذخملی هم که چن روز بود مامان جونش رو ندیدیه بود از بغلش پایین نمیومد و مدام به مامانم میگفت:عــــزززیـــززززم و مامانم رو بووووس میکرد(فدات بشم مهربونم)
و حالا بشنوید از چن روز قبلش که دخملی تب شدید داشت و دارو ها بی اثر
شب که میشد فاطمه زهرا سادات تبش شروع میشد و جایی جز بغل شوهر جان آروم نمیگرفت بطوری که شبا متوسط بین 2 تا 4 ساعت آقاسید باید دخمل جان رو بغل میکرد و مشغولش میکرد و همش هم راه میرفت و دستمال خیس به بدنش میکشید تا تبش پایین بیاد و 3 ،4 شب کار ما همین بود(بنده خدا شوهر جان پوکید تو اون چن روز)
داروی دکتر دومی هم بیاثرترین دارویی بود که توی عمرم دیدیم
واقعا که داریم به کجا میرسیم .....واقعا جای تاسفه که جون و ما و بچه هامون افتاده دست یه مشت دکتر بی سواد و من به واقع اینو حس کردم از بعد از زایمانم که تب شیر داشتم و منو به جرم آنفلانزا از بیمارستانی که 3میلیون از من گرفت و زایمان شدم بیرون انداختن
تااااا حالا که بچم 1 سالشه و به چشم خودم میبینم تجویز اشتباه دکترا رو
واقعا که خیلی نگرانم از این وضع
هزینه هم که خدا تووومن یه چیز مسخره بنام پزشک خانواده هست و فقط مسخره بازیه و من تاحالا هیچ استفاده ای نتونسم ازش بکنم چون همش برگه ارجاع میخوان (آخه کسی که بچش داره توتب میسوزه برگه ارجاع از سر قبر عمتون بیاره)
بخدا این مدت اینقدر اذیت شدم که نگوو اینکه بیشتر از این ناراحتم که کلی دارو به خورد دخترم دادم و بی فایده
و فقط بدن کوچولو و ضیفش پر شد از مواد شیمیایی
حاله خودمم که افتضاح بود که الان هم خیلی تغییری نکرده نمیدونم چرا داروهام بی تاثیرن